به وبلاگ منتظران ظهور ایران خوش آمدید. امیدواریم مطالب خوبی را آماده کرده باشیم.
RSS
POWERED BY
LoxBlog.Com
|
به نام خدا از خستگی خوابم نمی برد ..... حالم حکایت همانی است که می گفت خسته تر از آنم که بگویم به چه علت........ .............. دلم یک خودمی می خواهد که فردا صبح وقتی بیدارشد و شروع کرد روز پر مشغله اش را حال واحوال درونش را سانسور نکند به همه نگوید حالم خوب است پایه ی شوخی و خنده ی همه نباشد .......................... دلم یک نفری میخواهد که فقط اسمم را صدا بزند بپرسد خوبی؟ بگویم نه
همین نه بیشتر نه کمتر بباور کن همین که بگویم نه همین که یک نفر باشد که از حال بدم با خبر باشد دلم آرام میگیرد شاید حالم خوب شود ....... لعنت ب همه ی بغض های گلوگیر نصفه شب لعنت به تمام ترانه های غمگین لعنت به تمام گزارش هایی که فردا باید تحویل بدهم لعنت به همه ی شاگردهای خنگی ک دارم لعنت به حال الانم لعنت خستگی که نمیگذارد بخوابم لعنت به همه ی کسایی که مسبب این حال لعنتی اند
به نام خدا حرفی نیست فقط.... بماند بهتر است انگار ...... فقط امشب تمام ان الله مع الصابرین هایی که در مسیر اربعین و نجف تا کربلا به زینب می گفتم نتیجه داد..... الحمدالله به نام خدا آهای مردمی که ازصبح به نشاط و حال خوش و خنده ها ی من غبطه می خورید و به زبان می آورید کجایید شب ها، دلتنگی و خستگی هایم را ببینید کجایید که مرگ لحظه های شیرین عمرم را تماشا کنید حال من غبطه ندارد موفقیت های ریز و درشتم که می شمارید رزومه ی چند صفحه ای ام همه شان فدای دلی که از تنهایی مُرد و هیچکس نفهمید فدای جوانی که گذشت و از آن فقط مدرک های رنگارنگ یادگاری ماند کجایید وقتی حسرت تنها آغوش آرام کودکم بودن به دلم می ماند وقتی..... لعنت به همه ی لحظه هایی که .... لعنت به همه غرور هایی که .... لعنت به همه ی رسم و رسوم هایی که .... لعنت به همه اس ام اس های بیداری؟ لعنت به من لعنت به تو لعنت به هر آنچه که از من مَرد ساخت لعنت به تمام هفت سالی گذشت لعنت به هر آنچه که به جای قلب سینه ام را از سنگ پُر کرد ......
به نام خدا ی روز خوب کنار شخصیت اصلی کتابی که روزها و شب ها هر جا هر فرصتی بود ب سرارغش رفتی و روایت هایش را با گوش جانت خواندی چه لذتی داشت پرسیدن سوال هایت از شخصیت اصلی داستان همان که زندگی اش را چند هفته زندگی کردی آرام ذوق و تعریف های مرا گوش میداد و گاهی با بغض جواب بعضی سوال هایم را میداد موهای سپید و آرامشش فراز و نشیب روزگارش را حکایت میکرد و حسن ختام امروزه شلوغ و پلوغ اهورا بود اهورا دلچسب تر بود وقتی صندلی چپ و راستم را بهترینه دوستانم پر کردند و پایانه این روزه شلوغ من ماندم و سوالی که از خدا داشتم دلیل حضور و تلاقی نگاه لحظه ای همان که روزی روی دست راستم زخم زد بعد از ۷ سال قبل از شروع اهورا چه بود ؟؟؟؟؟ شاید میخواستی ثابت کنم که دست و دلم نمی لرزد فکرم مشوش نمیشود دیدی نلرزید مدت هاست که نمیلرزد مدت هاست که فراموش کرده ام همه ی آنچه که بود من گذشته ام از همه ومهمتر از همه از خوودم و چقدر سلیقه موسیقی راننده آژانس برای رساندن من در شب سرد پاییزی را پسندیدم ..... آهای ع ا ل ی ج ن ا ب ع ش ق..... شیرینی امروز و جلسات و معارفه ها و جمع صمیمی و عکس های یادگاری و نویسنده ها و شخصیت ها و ..... هنوز در دلم هست الحمدلله |
دی 1397 10
|