به وبلاگ منتظران ظهور ایران خوش آمدید. امیدواریم مطالب خوبی را آماده کرده باشیم.
RSS
POWERED BY
LoxBlog.Com
|
ملکات اخلاقی، دستاوردهای بشری است که با عقاید و تکرار اعمال ایجاد و تثبیت میشود؛ بنابراین، ملکات اخلاقی نیک و بد و زیبا و زشت ، از مصادیق صفات اکتسابی است. این بدان معناست که هر کسی میتواند صفات نیک و بد اخلاقی خویش را ایجاد، تقویت و تثبیت کند؛ زیرا صفات اخلاقی، از امور فرآیندی و تشکیکی است؛ به این معنا که اندک اندک شکل میگیرد و دارای شدت و ضعف بسیاری است به طوری که مرتبه ضعیف آن گویی هیچ ارتباطی به مرتبه شدید آن ندارد، در حالی که چنین نیست؛ زیرا انسان صفتی را که در آغاز از مصادیق حال است با تکرار به ملکه سپس مقوم ذات تبدیل میکند، به گونهای که شاکله شخصیتی او را شکل میدهد و جزو ذاتیات او قرار میگیرد. بنابراین، اگر کسی بخواهد صفت خوبی را در خود ایجاد کند، باید به فرآیندی بودن و نیز تشکیکی بودن آن توجه داشته باشد و کارهایی انجام دهد که صفت حال را به ملکه و مقام تبدیل کند. آموزههای وحیانی، راهکاری را برای تثبیتسازی ملکات نیک اخلاقی بیان کرده است که در این مطلب به آناشاره میشود. سه گانه حال، ملکه و مقام از نظر قرآن، هر صفتی در انسان میتواند به شکل حال، ملکه یا مقام باشد: حال به معنای دگرگونی است. پس صفت حالی، صفتی است که در شخص انسانی دگرگون میشود و از ثبات و پایداری برخوردار نیست. این گونه است که شخصی که دارای صفت حالی است، ممکن است آن صفت را در حالی داشته و در حالی دیگر نداشته بلکه حتی ضد آن را داشته باشد. خدا در قرآن برای بیان صفاتی که به شکل حال است، از افعال به دو شکل ماضی و مضارع مانند اتقوا، یتقون، آمنوا، یومنون، عملوا الصالحات، یعملون الصالحات استفاده میکند؛ ملکه: صفتی است که ملک شخص شده و صاحب آن صفتی را که قبلا نداشته الان دارا شده است. این دارا بودن به شکلی است که میتوان گفت که تغییر کمتری در آن رخ میدهد و این گونه نیست که تحت تاثیر شرایط، دگرگونی در آن پدید آید. در آیات قرآن برای بیان ملکات اخلاقی به جای افعال از اسم فاعل مانند متقین، مومنین و صالحین استفاده میشود. مَقام: به صفتی گفته میشود که مقوم ذات شخص شده است به طوری که همه حقیقت و شاکله وجودی او را تشکیل میدهد و شخص به آن قائم و استوار است. در قرآن برای بیان مقومات اخلاقی از واژه «قیام»، «قوام»، «اقامه» و مانند آنها استفاده میشود. راهکارهای تثبیت حال به ملکه و مَقام 1- تکرار عالمانه و عامدانه عمل از آنجا که حال، صفتی است که به سادگی میآید و میرود، باید کاری کرد تا این حالت به ثبات برسد و شخص تحت تاثیر شرایط درونی و بیرونی، صفات نیک و زیبای خود را از دست ندهد، بلکه همواره همان صفت نیکی را بروز و ظهور دهد. برای تحقق ثبات و پایداری صفات در مرتبه ملکه و مقام باید اقداماتی انجام داد که مهمترین آنها تکرار عالمانه و عامدانه عمل است. گفتنی است برای صفتی، مراتبی از ضعف و شدت است. تفاوت میان هر مرتبه با دیگر مراتب همان صفت، گاه چنان زیاد است که گویی مرتبه ضعیف اصلا هیچ ارتباطی با مرتبه قوی ندارد، به طوری که اگر مثلا به هر دو مرتبه شدید و ضعیف نور گفته میشود، گویی این نامگذاری تنها در سایه اشتراک لفظی است؛ نه اشتراک معنایی. اشتراک لفظی مانند اشتراک لفظ شیر جنگل با شیر نوشیدنی با شیر آب که هیچ ارتباطی جز در لفظ شیر با هم ندارند؛ اما اشتراک معنوی یا معنایی این است که هر دو به یک حقیقت اشاره دارد، مانند اشتراک انسان و بشر که دو لفظ مختلف هستند ولی به یک معنا اشاره دارند. البته باید توجه داشت که در الفاظ عربی ما اشتراک معنوی به طور مطلق نداریم؛ زیرا تفاوتهای لطیفی میان مثلا بشر و انسان است که آن را ازاشتراک کامل معنوی دور میکند. به هر حال، مصادیق نور مانند نور کرمک شب تاب با نور خورشید چنان زیاد است که گوییاشتراک میان نور کرمک با خورشید تنها در لفظ همانند شیر آب و شیر جنگل است. از این رو، به تفاوتهای یک حقیقت، مراتب تشکیکی میگویند؛ زیرا سطح بسیار متفاوت مراتب، انسان را به شک میاندازد که این مراتب بیانگر یک حقیقت نیست، در حالی که بیانگر یک حقیقت است. از آنجا که هر صفتی که در انسان ایجاد میشود و انسان به کسب آن میپردازد دارای شدت و ضعف بسیار است، آن را از مراتب تشکیکی دانستهاند. از سوی دیگر، کسب هر صفتی از حال تا ملکه تا مقام ، فرآیندی و مرحله به مرحله انجام و تثبیت میشود. بنابراین، باید کارها و اقداماتی کرد تا صفت از حال به ملکه و سپس مقام تبدیل شود. از نظر قرآن، از مهمترین و اصلیترین راهکار برای تبدیل صفت حالی به ملکه و مقام، تکرار اعمال نیک در همه شرایط است. خدا به صراحت از تشکیکی بودن ایمان و تقوا و بخشش و گذشت و احسان و دیگر صفات انسانی سخن به میان آورده است؛ چنانکه میفرماید: بر كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردهاند گناهى در آنچه قبلا خوردهاند نيست در صورتى كه تقوا پيشه كنند و ايمان بياورند و كارهاى شايسته كنند؛ سپس تقوا پيشه كنند و ايمان بياورند؛ آنگاه تقوا پيشه كنند و احسان نمايند و خدا نيكوكاران را دوست مىدارد. (مائده، آیه ۹۳) در این آیه به صراحت از سه مرتبه ایمان و تقوا یاد شده است؛ زیرا خدا به کسانی که ایمان آوردهاند و تقوا میورزند، میفرماید ایمان آورند و تقوا ورزند. بر اساس آیات دیگر، تقوای الهی را میتوان به تقوای عام و تقوای خاص و تقوای اخص یا به زبان دیگر تقوای عدالتی، تقوای احسانی و تقوای اکرامی دستهبندی کرد که نتیجه آن سه مرتبه علم است که از آن به علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین یاد میشود.(تکاثر، آیات 5 و 7؛ واقعه، آیه 95) از نظر قرآن، انسان با کسب هر صفتی باید به تثبیت سازی آن اقدام کند تا به ثبات ملکهای و مقامی تبدیل شود. پس اگر انسان در منزل حال است، باید به منزل ملکه و سپس به منزل مقام اجلال نزول کند و در تثبیت سازی چنان بکوشد که آن صفت جزو مقوم ذات شود. اصولا انسان با اعمالی که انجام میدهد به تثبیت سازی صفتی اقدام میکند که در ذات او به عنوان صفت اسمایی خدا سرشته شده است. به سخن دیگر، صفاتی که انسان باید آن را در خود ایجاد و تثبیت کند، در حقیقت در هر انسانی وجود دارد و سخن از ایجاد در حقیقت چیزی جز اظهار آن صفت به شکل حال، ملکه و مقام نیست؛ زیرا وقتی همه اسمای الهی در ذات هر انسانی به ودیعت گذاشته و جعل شده است(بقره، آیه 31) به طور طبیعی کاری که انسان انجام میدهد، ایجاد آن صفت نیست، بلکه به یک اصطلاح، اظهار آن صفت یا به اصطلاح دیگر فعلیت بخشی صفتی که قوه است. پس انسان با هر عملی که انجام میدهد، صفتی را اظهار یا فعلیت میبخشد که در ذات اوست. اظهار و فعلیت بخشی هر صفتی به این معنا است که انسان میخواهد متاله و خدایی به شکل کامل و تمام باشد و صفات جمالی و جلالی خدا را در خود ایجاد کند و خدایی شود. پس در مرتبه حال، صفتی با کار یا عملی میآید و میرود و شخص حالی به حالی است. این صفت با تکرار بیشتر، تثبیت میشود و از ثبات در حد ملکه و سپس در حد مقام برخوردار میشود. وقتی هر صفتی تثبیت شد، آن صفت ملکه و مقام میشود و دگرگون ناپذیر؛ البته دگرگونی در صفات ملکه، امکانپذیر است هر چند بسیار سخت خواهد بود؛ اما در صفات مقام دگرگونی به هیچ وجه رخ نمیدهد. از نظر قرآن، وقتی صفتی مقام شد، آن شخص با همان صفت مقام، محشور میشود؛ زیرا مقوم ذات و هویت شخصیتی و شاکله وجودی او شده است. 2- تاثیر باقیات صالحات از نظر آموزههای قرآن، هر کسی تا زمانی که در دنیا است، در حال تبدیل صفات حالی به صفات ملکهای و مقومی است. زمانی پیمانه شخص پر میشود و اجل مسمی تحقق مییابد که همه صفات شخص به شکل مقام شده باشد؛ حال این صفاتی که مقام شده، از صفات جلالی باشد یا جمالی فرقی ندارد. اجل معلق در مواردی است که صفات به شکل مقام نیست، بلکه ملکه است. در اجل معلق شخص در عالم برزخ که فرصتی نیز برای تغییر است، به مقامسازی صفات خوب یا بد اقدام میکند؛ زیرا دعاهای دیگران یا نفرینهای مردمان در عالم برزخ اثر خود را میگذارد و صفات شخص به شکل مقام در میآید و اجل مسمای او تحقق مییابد. از این رو خدا در قرآن، از تاثیر اعمال تقدیمی و تاخیری بارها سخن گفته است؛ زیرا این اعمال و سنتهای بد و خوب یا باقیات صالحات یا باقیات طالحاتی که به جا میگذارد در عالم برزخ در ساخت صفتی به مقوم ذات تاثیر مستقیم دارد.(انفطار، آیه 5؛ یس، آیه 12؛ قیامت، آیه 15) وقتی انسانی همه صفات کمالی را در خود ظهور و فعلیت بخشد، رنگ و صبغهالهی به خود میگیرد و صبغهالله میشود که برترین رنگآمیزی صفات در جان و نفس آدمی است.(بقره، آیه 138) از نظر قرآن، این اعمال و تکرار آن است که صفت را ظهور و فعلیت میبخشد و آن را تثبیت میکند. از همین رو خدا میفرماید: و مَثَل صدقات كسانى كه اموال خويش را براى طلب خشنودى خدا و استوارى روحشان انفاق مى كنند، همچون مَثَل باغى است كه بر فراز پشتهاى قرار دارد كه اگر رگبارى بر آن برسد، دو چندان محصول برآورد و اگر رگبارى هم بر آن نرسد، بارانِريزى براى آن بس است، و خداوند به آنچه انجام مى دهيد بيناست.(بقره، آیه ۲۶۵) اصطلاح «تثبیت» که در آیه آمده است،اشاره به ثبات و استوارسازی دارد که با تکرار عمل به دست میآید؛ زیرا خدا با آوردن فعل مضارع «ینفقون» بر آن است تا بیان کند که انفاقی میتواند تاثیرگذار باشد و نفس انسانی را به ثبات برساند و رضایت و رضوان الهی را موجب شود که همراه با تکرار باشد و این گونه نباشد شخص یک بار یا چند بار انفاق کند، بلکه همواره انفاق داشته باشد. در جایی دیگر نیز میفرماید: و اگر بر آنان مقرر میکرديم كه تن به كشتن دهيد يا از خانههاى خود به درآييد، جز اندكى از ايشان آن را به كار نمىبستند و اگر آنان آنچه را بدان پند داده مىشوند به كار مى بستند قطعا برايشان بهتر و در ثبات قدمشان مؤثرتر بود و در آن صورت ما هم از نزد خويش يقينا پاداشى بزرگ به آنان مى داديم. (نساء، آیات 66 و ۶۷) از این آیات نیز به دست میآید که عمل مکرر میتواند در تثیبت آن در سطح مقام تاثیرگذار باشد؛ زیرا خدا تثبیت را با واژهاشد آورده تا تاکیدی بر تثبیت چیزی در سطح مقام باشد. البته باید توجه داشت که منشا تثبیت سازی فضائل و صفات خوب و تاثیرگذاری اسباب، خدای تبارک و تعالی است، از همین رو انسان باید همواره از خدا بخواهد تا ثبات و تثبیت سازی را تحقق بخشد. بنابراین، تثیبت گامها از سوی خدا است که قلب را به سکونت و آرامش و اطمینان میرساند.(بقره، آیه 250؛ آل عمران، آیه 147) خدا بصراحت درباره تثبیت سازی دلهای پیامبران میفرماید: و هر يك از سرگذشتهاى پيامبران خود را كه بر تو حكايت مى كنيم چيزى است كه دلت را بدان استوار مىگردانيم و در اينها حقيقت براى تو آمده و براى مؤمنان اندرز و تذكرى است. (هود، آیه ۱۲۰) در جایی دیگر نیز درباره تثبیت قلوب مومنان میفرماید:خدا كسانى را كه ايمان آوردهاند در زندگى دنيا و در آخرت با سخن استوار ثابت مى گرداند و ستمگران را بى راه مى گذارد و خدا هر چه بخواهد انجام مى دهد. (ابراهیم، آیه ۲۷) در حقیقت قول ثابت که همان عقاید ثابت در قلب و نفوس مومنان است، از طریق عنایت و توفیق الهی تحقق مییابد هر چند که در این میان نیاز به ابزاری چون اعمال صالح و تکرار آن وجود دارد. 3- اعجاز الهی در تثبیت قلوب مومنین خدا در تثبیت سازی قلوب مومنان از طریق اعجاز نیز عمل میکند. خدا میفرماید:به ياد آوريد هنگامى را كه خدا خواب سبك آرامش بخشى كه از جانب او بود بر شما مسلط ساخت و از آسمان بارانى بر شما فرو ريزانيد تا شما را با آن پاك گرداند و وسوسه شيطان را از شما بزدايد و دلهايتان را محكم سازد و گامهايتان را بدان استوار کند، هنگامى كه پروردگارت به فرشتگان وحى مى كرد كه من با شما هستم پس كسانى را كه ايمان آورده اند ثابتقدم بداريد، بزودى در دل كافران وحشت خواهم افكند پس فراز گردنها را بزنيد و همه سرانگشتانشان را قلم كنيد. (انفال، آیات 11 و ۱۲) در تثبیتسازی اعمال نیک و خوب انسان در هر منزلی از منازل سه گانه قرار میگیرد، اما نباید به آن منزل اکتفا کند بلکه، از منزل حال به منزل ملکه و سپس منزل مقام برود. از همین رو خدا از مردم میخواهد تا نمازگزار به اقامه نماز اقدام کند که موجب قوام بخشی است. در عدالت نیز از قیام به مرتبه بالاتر یعنی قوامین برسد.(حدید، آیه 25؛ حدید، آیه 28) هر کاری انسان را از منزل حال به احسان و سپس اکرام میرساند.(فرقان، آیات 63 تا 72) البته از آنجا که صفات خوب و نیک بسیار و هر یک دارای مراتبی است، باید برای تثبیت سازی آن، در انجام کارهایی که تحقق بخش آن صفت است، تکرار به اندازهای باشد که موجب قوام آن صفت در شخص شود. 4- الگوپذیری از پیامبر(ص) و ائمه(ع) از آنجا که تزکیهکننده نفس در چارچوب ربوبیت و پروردگاری الهی انجام میشود و هیچ کسی خود تزکیه نفسی نخواهد داشت؛ زیرا این خدا است که موجبات رشد و نمو در عین پاکی را فراهم میآورد(نور، آیه 21)، به طور طبیعی کسی که در مرتبه انسان کامل و خلیفه الله کامل و تام قرار دارد، میتواند از چنین موقعیتی برخوردار باشد که همان رسولالله (ص) و اهل بیت عصمت و طهارت هستند.(آل عمران، آیه 164؛ جمعه، آیه 2) در همین چارچوب رسولالله (ص) و امامان معصوم (ع) میتوانند در کمال بخشی و تثبیتسازی امور از طریق اعمالی که شخص سالک انجام میدهد، نقش اساسی داشته باشند؛ چنانکه خدا میفرماید:از اموال آنان صدقه اى بگير تا به وسيله آن پاك و پاكيزه شان سازى و برايشان دعا كن زيرا دعاى تو براى آنان آرامشى است و خدا شنواى داناست. (توبه، آیه ۱۰۳) "إنّ اللهَ لَهَادِ الّذِینَ آمَنُوا إلَی صراطٍ مُسْتَقِیمٍ؛ خداوند كسانی را كه ایمان آوردهاند، به راه مستقیم هدایت میكند". - قالَ الجواد (ع)علیه السلام : ثَلاثٌ مِنْ عَمَلِ الاْ بْرارِ: إ قامَةُالْفَرائِض ، وَاجْتِنابُ الْمَحارِم ، واحْتِراسٌ مِنَ الْغَفْلَةِ فِى الدّین . فرمود: سه چیز از كارهاى نیكان است : انجام واجبات الهى ، ترك و دورى از گناهان ، مواظبت و رعایت مسائل و احكام دین دعوت بتقوی ضمن دعوت بتقوای الهی به چندویژگی مثبت ومنفی انسان اشاره شدواخرین مورد دررابطه با هدایت پذیری وزمینه های هدایت اول دعادوم علم آموزی سوم عبرت آموزی از گذشتگان بودچهارم معاد باوری اشاره گردیدوامروز در خطبه اول به یکی دیگر از زمینه ها ی هدایت که پاكی و صفای باطنی اشاره میگردد عوامل و زمینه های هدایت علیرغم فطری بودن رشد طلبی انسان، دستیابی به رشد قرآنی، نیازمند عواملی است؛ تا انسان را در این راستا یاری نماید. یکی از آنها پاكی و صفای باطنی است
خداوند متعال در آیه 4 سوره ابراهیم میفرماید: یضِلُّ اللَّهُ مَنْ یشَاءُ وَیهْدِی مَنْ یشَاءُ، خدا هر کس را بخواهد گمراه و هر کس را بخواهد هدایت میکند، امّا واضح و روشن است که هدایت و ضلالت الهی جریان و راهی است پیش روی بشریت. اگر به آیات دیگر مراجعه كنیم میفهمیم زمینه هدایت و ضلالت به دست خود ماست و این بستگی به ما دارد که خود را به کدام جریان بسپاریم؛ الهی یا شیطانی. وقتی انسان از كنار پرتگاه یا رودخانه خطرناك میگذرد هر چه خودش را به لبه پرتگاه نزدیكتر کند، احتمال سقوطش بیشتر و احتمال نجات كمتر میشود، امّا هر قدر خودش را از لبه پرتگاه دور کند، احتمال سقوط كمتر میشود. این یكی هدایت و آن دیگری ضلالت نام دارد.[] طبق آیات قرآن، سه عامل در انسانها زمینه ساز هدایت است: اول: پاكی و صفای باطنی افراد كه زمینه ایمان آوردن است: "إنّ اللهَ لَهَادِ الّذِینَ آمَنُوا إلَی صراطٍ مُسْتَقِیمٍ؛ حج/ 54. خداوند كسانی را كه ایمان آوردهاند، به راه مستقیم هدایت میكند". 1-هر كس گام اوّل ايمان را برداشت، خداوند او را به گامهاى بعد هدايت مىكند. فَيُؤْمِنُوا ... إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذِين
2-مسّلماً ایمان آوردن از افعال اختیاری انسان است كه فرد ایمان آورنده ابتدا دنبال حقیقت میرود، بعد تشخیص حقانیت میدهد و ایمان میآورد. بعد از اینکه مقدمات از طرف عبد صورت بگیرد، هدایت الهی شامل حالش میشود. "يَهْدِي بِهِ اللَّـهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَامِ؛ (مائده، آیه 16) هر كس كه از راههای صحیح پیروی میكند خدا او را هدایت مینماید" كند!؟ گرچه در اين آيه، هدايت و گمراهى بطور كلّى به خداوند نسبت داده شده است، ولى آيات ديگر، مسئله را باز نموده و مىفرمايد: «يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنابَ» « رعد، 27.» خداوند كسانى را هدايت مىكند كه به سوى او برود. و «يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ» « مائده، 16.» كسىكه به دنبال كسب رضاى او باشد. و كسانى كه با اختيار خود در راه كج حركت كنند، خداوند آنان را به حال خود رها مىكند. مراد از گمراه كردن خدا نيز همين معناست. چنانكه درباره كافران، ظالمان، فاسقان ومسرفانجمله «لا يهدى» بكار رفته است. بهقول سعدى:
وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ "قُلْ إِنَّ اللّهَ یضِلُّ مَن یشَاءُ وَ یهْدِی إِلَیهِ مَنْ أَنَابَ؛(رعد، آیه 27) كفّار مىگويند: چرا از طرف پروردگارش معجزهاى (به دلخواه ما) بر او نازل نشده است؟ بگو: همانا خداوند هر كه را بخواهد (به حال خود رها و) گمراه مىكند و هر كس را كه به سوى او رو كرده و توبه نمايد، به سوى خويش هدايت مىنمايد. 1-هر پيامبرى براى اثبات ادعاى نبوّت خود، بايد نشانهاى از جانب خداوند داشته باشد كه آن را معجزه مىنامند، اين معجزه طبعاً در امور خاص و مشخصّى است، امّا افراد لجوج كه قصدپذيرش حقّ را نداشتند، از پيامبر تقاضاى معجزه بر اساس هوسهاى خود مىكردند، در صورتى كه اگر لجاجت را كنار مىگذاشتند، قرآن، خود، بزرگترين معجزه است. گاهى آب و غذا براى افراد مريض مضرّ است، امّا اين ضرر نه از آن جهت كه در آب و غذا ضررى وجود دارد، بلكه بخاطر بيمارى اين افراد است. آرى! افرادى كه از نظر روحى مريضاند، مانند مريض جسمانى در پذيرش آيات ناب الهى دچار ناراحتى مىگردند، زيرا به محض مواجهه با حقّ، روح لجاجت در آنها تحريك شده و هدايت را پس مىزند و اين همان معناى «يُضِلُّ» است. امّا براستى براى افرادى كه قرآن دربارهى آنها مىفرمايد: در هر حال، خداوند، حكيم و عادل است و تمام كارها و خواست او از: «يَهْدِي مَنْ يَشاءُ»، «يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ»، «يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ»، «يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ»، «يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ»، «يَخْلُقُ ما يَشاءُ» همه بر اساس عدل و حكمت و لطف و عنايت تفسير مىگردد. يعنى اگر فرمود: «يَهْدِي مَنْ يَشاءُ»، چنين نيست كه بدون هيچ ضابطه و معيارى، هدايت را براى كسى خواسته باشد، بلكه چنانچه از آيات ديگر برمىآيد، يكجا ايمان را شرط هدايت مىشمارد و در جاى ديگر، كسب رضايت و خشنودى حقّ را با پيمودن راه سلامت زمينه هدايت معرّفى مىفرمايد: «يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ» « مائده، 16. به هر صورت اگر دهانه ظرفى به طرف آسمان باشد، باران در او وارد مىشود، امّا اگر به طرف زمين قرار بگيرد، از نزولات آسمانى بهرهاى نخواهد برد و اينچنين است انسانىكه دهانه روحش به جانب ماديّات باشد، بديهى است كه از باران معنويّت الهى بىنصيب خواهد بود.
هدایت گری مرحوم آسید مهدی قوام مرحوم آسید مهدی قوام در زمان شاه یک جایی دعوت شده بودند، ده شب منبر رفتند. در آن مجلس یک هدیه ای به ایشان دادند. این هدیه را گرفت و ساعت یازده شب دید یک زنی آرایش کرده ، لباس های نامرغوب پوشیده و در خیابان چپ و راست می رود. آمد سلام کرد. ما باشیم چکار می کنیم؟ هزار ماشاءالله ما خداوند دافعه ایم! جاذبه خبری نیست. دور همه خط قرمز می کشیم. فقط دنبال معصوم می گردیم! آمد سلام کرد و گفت: آقا با ما امری داشتید؟ فرمودند بله. برای چه این موقع اینجا ایستاده ای؟ گفت احتیاج دارم. دست کرد آن هدیه را درآورد و گفت: مال امام حسین است، نمی دانم چقدر است. من ده شب منبر رفتم. این را بگیر، تا این را داری نیا بیرون! تمام شد باز بیا بیرون. عرض خیابان را عبور کردند و آقا آمد و گفت که: این خانم من است، می خواهد عبای شما را ببوسد، شما اجازه می دید؟ گفت باشه عیبی ندارد. آمد عبای آسید مهدی را بوسید و پرسید که: آقا من را شناختی؟ فرمود : نه! گفت: من همان هستم که پول را به من دادی. من آمدم مجاور امام حسین شدم. در حدیث داریم یک عده را می آورند به جهنم، میگویند: خدایا این ها را چرا آورده ای به جهنم! آخه این که همیشه تو هیئت بوده، مجلس بوده، نه مجلس رقص می رفته، نه شراب می خورده، نه بدی می کرده، همش نماز می خونده و... در جواب می گویند که این ها مقدس هایی هستندکه مواظب زبانشان نبودند.
پایان
خطبه ذوم ضمن دعوت به تقوی اول رحلت حضرت معصومه (س)، 1-در ميان فرزندان پسر امام موسي كاظم(ع) هيچكدام همسنگ حضرت امام رضا(ع) نبودند و در ميان دخترانشان، محدث گرانقدر مرحوم حاج شيخ عباس قمي به هنگام بحث از دختران حضرت موسي بن جعفر(ع) مي نويسد: «برحسب آنچه به ما رسيده، افضل آنها سيده جليله معظمه، فاطمه بنت امام موسي كاظم (ع) معروف به حضرت معصومه (س) است» (منتهي الامال ج 2 ، ص 241 ) 4-مفام علمی حضرت معصومه در اینکه آیا حضرت معصومه (س) به مرگ طبیعی از دنیا رفت یا با شهادت؟ بیشتر تاریخ نویسان تصریح کرده اند به این که حضرت معصومه در مسیر سفر از مدینه به خراسان وقتی به شهر ساوه رسیدند، بیمار شدند و از آن جا او را به قم آوردند و پس از 17 روز، در تاریخ 10 ربیع الثانی سال 201 هـ.ق در سن 28 سالگی و پیش از آنکه چشم مبارکشان به دیدار برادر گرامیشان امام هشتم (ع) روشن شود، در قم در میان اندوه فراوان محبان اهل بیت(ع)، از دنیا رفتند و شیعیان را در ماتم خود به سوگ نشاندند، مردم قم هم با تجلیل فراوان، پیکر پاکش را تشییع کردند و او را در باغ بابلان (محل فعلی حرم) به خاک سپردند. دوم ولادت حضرت عیسی (ع) نگاه قرآن به شخصیت حضرت عیسی مسیح (ع)
1-قرآن با ذکر القابی پر معنی مقام و شخصیتی متعالی از حضرت عیسی یاد کرده است مثل 1-«روح الله»، 2-«کلمة الله» و 3-«قول الحق» قرآن با ذکر القابی 4-«زَکّیّ»؛ «جَعَلَنی مُبارَکاً»؛ «قَولُ الحَقّ»(4)؛ «وَجیهَاً فِی الدُنیا وَ الاخِره»؛ 5-«مِنَ المُقرَبین»؛ 6-«رَسوُلُ اللهِ»(6). همچنین در آیه85 سورهانعام وی را در زمره صالحان قرار داده است: «وَ زَکَرِیَّا وَ یَحْیى وَ عیسى وَ اِلْیاسَ کُلٌّ مِنَ الصَّالِحینَ». این توصیف ها نشان از عظمت و بزرگی آن حضرت دارد. ، شخصیتی متعالی از حضرت عیسی(ع) ارائه کرده است. 2-از دید قرآن آفرينش او مانند حضرت آدم(ع) بوده و امری عجیب نیست. قرآن در آيات متعدد مسیح را فرزند حضرت مريم(س) معرفى كرده تا پاسخى به مدعيان الوهيت حضرت عيسى(ع) باشد؛ زيرا كسى كه از مادر متولد مى شود چگونه مى تواند خدا باشد؟! در این کتاب الهی، عیسی(ع) هيچ گونه ادعايى جز بندگى خداوند و نبوت نداشت و آنچه از معجزات انجام مى داد همگى به اذن و فرمان خدا بود. قرآن خلقت عیسی(علیه السلام) را در سوره آل عمران، آیه59 مورد بررسی قرار داده است: «اِنَّ مَثَلَ عِیسى عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ...». آدم به عنوان اولین انسان روی زمین، بدون دخالت پدر و مادر خلق شد؛ خلقت عیسی سخت تر از آفرینش آدم نبود. او پدر و مادر نداشت و همان خدایى که آدم را بدون پدر و مادر آفرید، قادر خواهد بود که عیسى بن مریم را بدون پدر خلق کند. از این جهت آفرینش حضرت عیسى مانند آفرینش حضرت آدم(علیهم السلام) است. اگر عیسى بدون پدر از مادر متولّد شد، حضرت آدم بدون آنکه پدر و مادرى داشته باشد به دنیا آمد. این استدلال به ادعاى کسانی پاسخ مى دهد که به خلقت مسیح ایراد وارد می کنند. یعنی اگر مسیح(علیه السلام) بدون پدر به دنیا آمد، جاى تعجب نیست، و دلیل بر فرزند خدایا عین خدابودن نمى باشد، چون خلقت آدم(علیه السلام)، از این هم شگفت انگیزتر بود، او بدون پدر و مادر به دنیا آمد و این گونه کارها برای خداوند دشوار نیست. 3-مادر مسیح(علیه السلام): داستان حضرت مسیح(علیه السلام) به نام مادر گرامیشان گره خورده است؛ چرا که نوع خلقت ایشان باعث شده که حضرت عیسی با عناوینی چون «ابْنَ مَرْیَمَ»، «عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ» و «الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ» به مادر بزرگوارشان نسبت داده شود. قرآن حضرت مریم(سلام اللهعلیها) را به عنوان یک شخصیت برجسته و ویژه معرفی می کند و از آن حضرت با عنوان: بانوی برگزیده، پاک و مطهر، بهترین زنان عصر خود، مظهر عفاف، الگوی مومنان، دختری عابد، بسیار راستگو و هم سخن با فرشتگان یاد شده است. در آیات 42 و 43 سورهآل عمران به برخی از این فضائل اشاره شده است: «وَ اِذْ قالَتِ الْمَلایِکَهُ یا مَرْیمُ اِنَّ اللّهَ اصْطَفاکِ وَ طَهَّرَکِ وَ اصْطَفاکِ عَلى نِساءِ الْعالَمینَ» * «یا مَرْیمُ اقْنُتی لِرَبِّکِ وَ اسْجُدی وَ ارْکَعی مَعَ الرّاکِعینَ»؛ (و [به یاد آورید] هنگامى را که فرشتگان گفتند: اى مریم! خداتو را برگزیده و پاک ساخته؛ و بر تمام زنان جهان، برترى بخشیده است. * اى مریم! [به شکرانه این نعمت] براى پروردگار خود، خضوع کن و سجدهبه جا آور؛ و با رکوعکنندگان، رکوعکن). 4-پیامبری و مقامات معنوی و اخلاقی مسیح(علیه السلام): اولین اعجاز و کرامات مسیح در همان لحظات اولیه تولد نمایان شد و حضرت در حالی که در گهواره بود خود را عبد و بنده خدامعرفی کرد که از طرف خدابه عنوان پیامبر انتخاب، و به او کتاب (انجیل) داده شده و او را مایه برکت، تسکین و آرامش قرار داده است. آیات 29 و 30 سورهمریم به این موضوع اختصاص دارد: «فَاَشارَتْ اِلَیْهِ قالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا» * «قالَ اِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنی نَبِیًّا»؛ (مریم به نوزاد اشاره کرد [که از او بپرسید] گفتند: چگونه با کودکى که در گهواره است سخن بگوییم) * (نوزاد [از میان گهواره] گفت: همانا من بنده خداهستم، به من کتاب عطا کرده و مرا پیامبر قرار داده است). چهارم بیانات مقام معظم رهبری در دیدار جمعی از خانوادههای شهدا 1-پیام کسانی که در راه خدا به شهادت رسیدند -یعنی همین جوانهای شما؛ چه آنهایی که در دفاع مقدّس به شهادت رسیدند، چه آنهایی که در دفاع از مرز به شهادت رسیدند، چه آنهایی که در دفاع از امنیّت به شهادت رسیدند، چه آنهایی که در دفاع از حرم و از حریم اهلبیت به شهادت رسیدند- بشارت است برای خودشان و همچنین برای مخاطبانشان؛ اینکه امام بزرگوار فرمود ملّتی که شهادت دارد اسارت ندارد، به این خاطر است. وقتی شما به فدا شدن در راه خدا به صورت یک موفّقیّت بزرگ نگاه کردید، به سمت خطر -بهخاطر شهادت- بیمحابا حرکت کردید، هیچ نیرویی در دنیا نیست که بتواند در مقابل شما ایستادگی کند. 3- دشمنانِ سرشناسِ ایرانِ اسلامی غرق در لجنند؛ لجن فساد اخلاقی، لجن فساد سیاسی؛ غرقند. امروز دولتمردان آمریکا را نگاه کنید؛ پولپرستیشان، حقکُشیشان، بیاعتنائیشان به جان و مال انسانها و ملّتها را نگاه کنید؛ یک نمونهاش در یمن است. در یمن جنایت را سعودیها دارند میکنند امّا شریک این جنایت، آمریکاییها هستند؛ خودشان هم اقرار میکنند. پنچم باتوجه به وقت بودجه نکاتی از وضعیت گرانی وسختی برای قشر محروم جامعه که مسولین باید بفکر قشر ضععیف جامعه باشند
پایان
جوانها وقتی صحبت میشود میگویند، اگر ازدواج کنیم بعدش چه کار کنیم برای خانه، برای شغل؟ اینها همان قیودی است که همیشه جلوی کارهای اصلی و اساسی را میگیرد. فرمود: «اِنْ یَکونوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللهُ مِن فَضلِهِ؛ و البته باید مردان بیزن و زنان بیشوهر و کنیزان و بندگان شایسته خود را به نکاح یکدیگر درآورید، اگر آن مردان و زنان فقیرند خدا به لطف و فضل خود آنان را بینیاز و مستغنی خواهد کرد.» (نور، آیه ۳۲) یعنی خدای متعال اینها را کفایت خواهد کرد. ازدواج بکنید. ازدواج در وضع معیشت آنها دشواری خاصی بوجود نمیآورد. بلکه به عکس خداوند آنها را از فضلش غنی هم میکند. این را خدای متعال فرموده است. بله، ما برای خودمان به قول معروف به جای خَرج، بَرج درست میکنیم. اضافههای زندگی و نیازهای کاذب بهوجود میآوریم. بله، البته مشکل پیش میآید. تقصیر کیست؟ در درجه اول تقصیر متمکّن است. آن کسانی که امکانات دارند، سطوح را بالا میبرند. بعد هم تقصیر بعضی از مسئولین است، که بالاخره باید بگویند. باید وسایل را فراهم کنند، فراهم نمیکنند، نمیخواهیم بگوییم که دولتها برای جوانها و برای ازدواجشان وظایفی ندارند. امّا این باید برای جامعه اسلامی جا بیفتد که ازدواج یک ضرورت است، باید انجام بگیرد. باید تحقّق پیدا کند. اینکه دخترها بگویند ما هنوز آماده ازدواج نشدهایم، پسرها بگویند ما هنوز عقل زندگی نداریم، حرفهای منطقی آنچنانی نیست. در خیلی از مسائلِ زندگی، ما میبینیم که نه، جوانها آمادگی هم دارند، خیلی هم خوبند، میفهمند. منتهی این ازدواج یک مسئولیتپذیری هم هست. این حسّگریز از مسئولیت، مقداری مانع میشود از اینکه این کار انجام شود.(1) ___________________ 1. خطبه عقد مورخه 1379/6/28 * پايگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیتالله خامنهای مفهوم و اصطلاح شناسی لجاجت لجاجت و لجبازی به معنای اصرار و پافشاری بر چیزی در برابر دیگری است که با آن خواسته مخالفت میورزد.(التحقیق فی کلمات القرآنالکریم، ج۱۰، ص۱۶۷) بنابراین، همیشه در لجاجت باید دو طرف وجود داشته باشد؛ زیرا لجاجت از عناوین اضافی است؛ چرا که یکی از دو طرف بر چیزی اصرار میورزد و دیگری انکار میکند. هرگاه خاستگاه اصرار و پافشاری یک طرف، تصور ذهنی باطل یا تصدیق بیدلیل و برهان، یا خواهشهای نفسانی و مانند آنها باشد، از این اصرار به عنوان لجاجت تعبیر میشود؛ بنابراین، لجاجت هرگز حق نخواهد بود؛ زیرا خاستگاه آن امری باطل است. اما لجاجت در اصطلاح اخلاقی به معنای پافشاری و اصرار ورزیدن در کاری همراه با عناد است که از انجام آن نهی شده است.(مفردات فی غریب القرآن، راغب اصفهانی، ص۷۳۶) باید توجه داشت که انسان لجوج و لجباز، جاهل نیست، بلکه آگاهانه و عامدانه بر اساس عواملی که بیان میشود، اقدام به لجاجت و اصرار دارد. بر همین اساس، لجباز وقتی از امری آگاه و حقیقت روشن میشود، باز هم برخواسته و کار خویش اصرار میورزد، در حالی که جاهل ممکن است چنین کاری نکند. از آنجا که لجباز روی عناد و تکبر یا از بد ذاتی، اصرار به باطلی دارد؛ لجاجت وی با فروکش کردن هوسها از بین نمیرود؛ از همین رو هیچگاه شخص لجوج، به سرعت و فوریت در مسیر درست توبه و ندامت قرار نمیگیرد؛ زیرا لجاجت با خاستگاههای ذاتی و تکبر هرگز تغییر نمیکند، مگر آنکه تغییر اساسی در ذات شخص رخ دهد و آنچه به شکل ملکه و یا مقوم ذات او در آمده از وی جدا شود. به نظر میرسد که چنین تغییر بنیادین و اساسی به سادگی شدنی نیست؛ از همین رو شخص تا زمانی که زنده است، این حالت زشت نیز در وی زنده خواهد ماند؛ مگر آنکه خدا بخواهد او را هدایت کند.(نگاه کنید: ترجمه المیزان، ج۴، ص۳۷۹) از نظر قرآن، خطاها و گناهانی که شخص بر اساس جهالت و نادانی و ناآگاهی انجام میدهد، قابل توبه و عذرخواهی است(نساء، آیه 17)؛ در حالی که رفتارهای برخاسته از لجاجت این گونه نیست. (نگاه کنید: ترجمه المیزان، ج۴، ص۳۷8) عوامل اساسی لجاجت در آموزههای قرآنی برای لجاجت افراد و انسانها، عواملی بیان شده است. البته برخی از امور در نقش زمینهساز هستند؛ یعنی زمینه لجاجت را فراهم میآورند و برخی دیگر به عنوان عامل لجاجت عمل میکنند. از مهمترین زمینهسازها و عواملی که میتوان برای لجاجت یاد کرد، اموری چون اطاعت از شیطان(حج، آیه 3)، اطاعت از ظالمان(هود، آیات 50 تا 59)، تقلید کورکورانه(اعراف، آیه 70؛ لقمان، آیات 20 و21)، عجب و خودبرتربینی(ملک، آیات 20 و 21)، هواپرستی(قمر، آیات 2 و 3)، ظلم برخویشتن(انعام، آیات 33 تا 35)، اتراف(مومنون، آیات 64 تا 75؛ زخرف، آیات 22 تا 24)، قانونشکنی و جرمگرایی(حجر، آیات 12 تا 14) شرک و کفر(اسراء، آیات 89 تا 91؛ صافات، آیه 36)اشرافیت (اعراف، آیه 73؛ ص، آیات 6 تا 15) و مانند آنها اشاره کرد. با نگاهی به مجموعه بسترسازها و عوامل ایجادی لجاجت میتوان آنها را به دو دسته عوامل درونی روان شناختی و بیرونی اجتماعی تقسیم کرد. به این معنا که برخی از عوامل در شخصیت فرد و برخی از عوامل بیرونی در ایجاد یا تقویت لجاجت نقش اساسی دارد. در اینجا برای توضیح بیشتر به برخی از مهمترین عوامل روانشناختی و اجتماعی اشاره میشود: 1- دشمنان نفوذی: از نظر قرآن، از جمله علل لجاجت افراد در اجتماع و مخالفت خوانی با حق، دشمنان کافری هستند که حاضر به پذیرش حق نیستند. در هر جامعهای گروهی کافر وجود دارند، از آنجا که در نظام اسلامی دشمنان کافر نمیتوانند عرض اندام کنند، در قالب منافقان فعالیت میکنند. جریان نفاق، یک جریان نفوذی است که از سوی دشمنان ساماندهی و مدیریت میشود. این جریان با پوشش اسلام و مسلمانی در ساختار نظام سیاسی و مدیریتی نفوذ کرده و اهداف دشمنان را پیش میبرند. از همین رو در برابر حق تسلیم نمیشوند و با لجاجت و اصرار بر مواضع باطل خویش بر آن هستند تا مقاصد دشمنان را اجرایی کرده و تحقق بخشند. از نظر قرآن همانطوری که کافران مردمانی لجوج هستند(یوسف، آیات 108 تا 101؛ اسراء، آیات 89 تا 91)، برخی از به ظاهر اهل ایمان و کتاب نیز اینگونه هستند؛ چنانکه یهودیان نسبت به حق و اسلام این گونه عمل میکنند؛ به طوری که لجوجتر از ایشان نمیتوان مردمانی را سراغ گرفت.(مائده، آیه 82) بنابراین جریانهای درون دینی و درون مذهبی را میتوان یافت که به لجاجت بر اساس افکار و رفتارهای خویش میپردازند؛ زیرا اینان در راستای جریان اصلی کفر حرکت میکنند و در خدمت کفر و کافران هستند. 2- اشرافیت و امتیازات اجتماعی: بر اساس آموزههای قرآن،اشرافیت و امتیازات خاص اجتماعی، انسانها را گرفتار نوعی غرور باطل و عجب و تکبر میکند. در نتیجه این دسته از افراد اجتماع، خود را برتر از دیگران میدانند. اصولا کسانی همچون فرعون سیاسی، قارون اقتصادی و هامان فرهنگی، به سبب جایگاههای خاص خویش، گرفتار نوعی خودبرتربینی میشوند و تکبر آنها در رفتار استکباریشان خودنمایی میکند. اینگونه است که افکار و رفتار خویش را برتر از دیگران تلقی کرده و بر آن پافشاری دارند و دیگران را به سبب عدم دستیابی به چنین قدرت، ثروت و دانایی در سطح خویش نمیبینند و حاضر به مشاوره با آنان نیستند و افکار و رفتار دیگران را نمیپذیرند و به آن تن نمیدهند. چنانکه قارون بر علم اقتصاد خویش(قصص، آیه 78)، فرعون بر آیین و قوانین مذهبی و کشوری خویش(نازعات، آیه 24؛ غافر، آیه 29) و هامان بر علم و آگاهی و فرماندهی ارتش خویش تاکید داشتند(قصص، آیات 8 و 38 و 39؛ غافر، آیه 24؛ عنکبوت، آیات 39 و 40) و بر آن لجاجت میورزیدند. رویه علمی و عملی این دسته از انسانها همانند ابلیس است که گرفتار خودبرتربینی براساس استدلالهای واهی و ظاهری شده و استکبار ورزید و خود را گرفتار خشم الهی کرد.(اعراف، آیات 12؛ ص، آیات 72 تا 74) از نظر قرآن، افراد ممتاز اجتماع به سبب شرافت مادی و علمی به این گمانه دچار شدهاند که برتر از دیگران هستند و باید دیگران مطیع آنان باشند و سخن و رفتارشان الگو قرار گیرد. این همان چیزی است که در اصطلاح قرآنی به عنوان استکبار و مستکبر مطرح شده است. مستکبر به کسی گفته میشود که بخواهد با عدم پذیرفتن حق، خود را بزرگ جلوه داده و خود را بزرگتر از آن بداند که حق را بپذیرد. این حسِ خود برتربینی، به شخص اجازه نمیدهد که به سخنی غیر از سخن خود گوش کند و به همین جهت بدون هیچ دلیل و حجتی از تسلیم در برابر حق سر برمیتابد.(ترجمه المیزان، ج۱۲، ص۳۳۳-۳۳۴) خدا میفرماید: فَالَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهًِْ قُلُوبُهُمْ مُنْکِرَهًٌْ وَ هُمْ مُسْتَکْبِرُونَ؛ امّا کسانی که به آخرت ایمان نمیآورند، دلهایشان (حق را) انکار میکند و مستکبرند.(نحل، آیه 22) از نظر قرآن، اشراف قومهای گذشته از جمله اشراف قوم فرعون، گرفتار لجاجت بودند و زیر بار حقانیت و ربوبیت مطلقه الهی نمیرفتند و تن به آیین موسی(ع) نمیدادند با آنکه آن حضرت(ع) دلایل و براهین روشن و معجزات بسیاری را برایشان آورده بود.(یونس، آیات 75 تا 78؛ زخرف، آیات 46 تا 49) بر اساس این آیات، خاستگاه و ریشه این لجاجت، تقلید کورکورانه و گناهانی بود که قلبهای آنان را دفن کرده بود. همین رویه را نیز اشراف قوم ثمود(اعراف، آیه 73)، اشراف قوم نوح(هود، آیات 25 تا 32)، اشراف مکه (ص، آیات 6 تا 15؛ مومنون، آیه 64) در پیش گرفتند؛ زیرا چنان در رفاهزدگی غرق بودند که خود را برتر از دیگران از هر لحاظ دانسته و حاضر نبودند در برابر حق سر تسلیم فرود آورند و دست از لجاجت بردارند. 3- جناح بندیهای سیاسی و گروهی: از نظر قرآن، افرادی تحت تاثیر دیگران رفتارهایی انجام میدهند که غیر عقلانی و غیر عقلایی است. در اسلام تقلید فقط در مواردی جایز دانسته شده است که ریشه و خاستگاه آن عقلانی یا عقلایی باشد؛ یعنی شخص براساس معیارها و شاخصهای عقلانی یا عقلایی، از یک الگوی رفتاری یا فکری پیروی میکند و به تقلید از آن میپردازد؛ زیرا دلایل و براهین عقلی یا عقلایی بر صحت آن فرد یا اندیشه یا رفتار تاکید دارد. تقلید از مراجع علمی و اطاعت از اوامر و نواهی آنان، ریشه در خاستگاه عقلی یا عقلایی دارد؛ زیرا هر جاهلی برای انجام کاری به عالم و عاقل مراجعه میکند؛ چنانکه در پزشکی یا نجاری یا مانند آنها این رویه عقلایی مورد تاکید عقلای عالم است. تقلید از مرجعیت اسلامی نیز این گونه است؛ اما تقلیدی که بیرون از خاستگاه عقلانی یا عقلایی باشد، امری مذموم و مردود است. از همین رو تقلید از سنتها و آیین پدران و نیاکان، بیپشتوانه و خاستگاه علمی و عقلی و عقلایی مردود دانسته شده است. در نوجوانی حالتی در انسان ایجاد میشود که نوعی تقلید بر اساس دیگری مهم یا دیگران مهم شکل میگیرد؛ این گونه است که نوعی لجاجت در نوجوانی بروز میکند. برخی از افراد تا آخر عمر خویش گرفتار حالت نوجوانی هستند؛ زیرا گرایش به فرمانبری دارند؛ این گونه است که دیگری مهم یا دیگران مهم برای ایشان همانند فرماندارانی خواهند بود که هرچه فرمان دهند بیچون و چرا اطاعت میکنند. در میان احزاب سیاسی و اجتماعی چنین رویهای شکل میگیرد. از این رو تقلید حزبی کورکورانه در میان اعضای گروههای سیاسی و اجتماعی و احزاب، بسیار خودنمایی میکند. از نظر قرآن، اعضای احزاب به سبب گرایشهای حزبی گرفتار نوعی لجاجت هستند و حاضر به تغییر فکر و رفتار خویش نمیشوند. خدا بصراحت میفرماید: فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ زُبُرًا كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ فَذَرْهُمْ فِي غَمْرَتِهِمْ حَتَّى حِينٍ؛ تا كار دينشان را ميان خود قطعه قطعه كردند و دسته دسته شدند، هر دستهاى به آنچه نزدشان بود دلخوش كردند، پس آنها را در ورطه گمراهيشان تا چندى واگذار.(مومنون، آیات 53 و 54) و نیز میفرماید: مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعًا كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ؛ از كسانى كه دين خود را قطعه قطعه كردند و فرقه فرقه شدند هر حزبى بدانچه پيش آنهاست دلخوش شدند.(روم، آیه ۳۲) به نظر میرسد که همان طوری که برخی به سنتهای اجدادی خویش دلبسته هستند و بر آن اصرار و پافشاری و لجاجت دارند، در گرایش حزبی و جناحی نیز این گونه عمل و رفتار دارند که به نوعی، تقلید کورکورانه اما در قالب حزبی و جناحی است. بر همین اساس، باید گفت که آیه تقلید از نیاکان و مذمت آن درباره اینان نیز صادق است. خدا میفرماید: و هنگامی که به آنها گفته شود: به سوی آنچه خدا نازل کرده و به سوی پیامبر بیایید! میگویند: «آنچه از پدران خود یافتهایم، ما را بس است!» آیا اگر پدران آنها چیزی نمیدانستند و هدایت نیافته بودند(باز از آنها پیروی میکنند)؟!(مائده، آیه 104) پس احزاب و جناحها و گروههای سیاسی و اجتماعی به سبب لجاجت خویش حاضر نیستند تا به حق گردن نهند و از آن اطاعت و پیروی کنند. برخی آثار لجاجت مسئولان در آیات قرآن، برای لجاجت آثار فردی و اجتماعی و نیز دنیوی و اخروی چندی بیان شده است که شامل انکار آیات قرآنی(نمل، آیات 13 و 14)، تجاوزگری و تعدیگری(یونس، آیه 74)، دینستیزى و حقناپذیرى(غافر، آیات 69 و 70)، مانع از ایمان آوری(بقره، آیات 6 و 75؛ انعام، آیه 109)، مهر شدن قلب و عدم قدرت ادراک حقایق(یونس، آیات 73 و 74)، نصحیتگریزی(منافقون، آیات 5 و 6)، نابودی اعمال نیک (اعراف، آیات 146 و 147)، آتش دوزخ(حج، آیات 3 تا 9؛ غافر، آیات 69 تا 72) میشود. خدا به لجبازان هشدار میدهد که داشتن چنین رویهای در فکر و عمل موجب میشود تا گرفتار کیفر سخت الهی در دنیا و آخرت شوند؛ چنانکه قارون و هامان و فرعون گرفتار شدند.(مومنون، آیات 45 تا 48؛ زخرف، آیات 55 تا 56؛ جاثیه ، آیات 8 و 9) اما از نظر آموزههای قرآن، لجاجت مسئولان در نظام سیاسی اسلامی آثار خطرناکی را برای امام و امت به جا میگذارد. هرچند ریشه این لجاجت متفاوت و متنوع است، اما آثاری که به دنبال دارد، مشترک است؛ زیرا چه از روی تکبر این لجاجت باشد یا از روی نفاق و نفوذ یا مانند آنها، نتیجه یکی از مواردی است که در اینجا بیان میشود. به نظر میرسد که آثار زیانبار لجاجت مسئولان و مدیران در یک نظام ولایی میتواند به اشکال زیر بروز کند: 1- مشروعیتزدایی از نظام سیاسی اسلامی: هنگامی که مسئولان نظام اسلامی در اموری بر اساس رویه عقلانی یا عقلایی عمل و رفتار نکنند، بلکه بر اساس گرایشهای سیاسی و حزبی یا تکبر و عجب شخصی اقدام به عمل کنند، مهمترین تاثیر مخرب آن ، مشروعیتزدایی از نظام سیاسی ولایی خواهد بود؛ زیرا مدیریت اسلامی در راستای اهدافی چون اقامه عدالت، اقامه قسط، اقامه نماز و زکات، امر به معروف و نهی از منکر(حدید، آیه 25؛ مائده، آیه 8؛ حج، آیات 40 و 41 و آیات دیگر) شکل گرفته و میبایست اینگونه عمل و رفتار کند که تامین سعادت با دو مولفه اصلی آرامش و آسایش مهمترین دستاورد آن خواهد بود. این بدان معنا است که اگر با لجاجت دولتمردان و مدیران و مسئولان نظام سیاسی این موارد تامین نشود، مردم و امت اسلام نسبت به امام و امامت و رهبری دچار تردید شده و آن را نظامی نمیدانند که تامینکننده اهداف امت باشد. این گونه است که با رفتار لجاجتآمیز مسئولان به دلیل اشرافیت یا تکبر یا نفوذ یا هر عامل درونی و بیرونی دیگر، نظام سیاسی مخدوش و چهره نامطلوبی از آن ارائه میشود. لجاجت مسئولان بر باطل خویش موجب میشود تا مردم از ایشان پیروی نکرده و مسیر باطل از جمله تکبر و اتراف و اسراف و تبذیر و مانند آن دوامی نخواهد یافت. 2- مقبولیتزدایی از نظام اسلامی: از دیگر پیامدهای لجاجت مسئولان و مدیران، مقبولیت زدایی از نظام سیاسی اسلامی است، به طوری که امت اسلام نسبت به قبول چنین نظامی دچار تردید شده و انگیزه حمایتی خود را نسبت به آن از دست میدهند و نسبت به آن دلسرد میشوند. 3- ناکارآمدنمایی نظام اسلامی: حضور گروههای نفوذی و اشرافی در سطوح مدیریتی و رفتارهای لجاجتآمیز آنها موجب عدم تحقق اهداف و مقاصد آسایشی و آرامشی در یک نظام سیاسی ولایی شده و به طور طبیعی ناکارآمدی نظام سیاسی را به نمایش میگذارد. لجاجت مسئولان نظام سیاسی براساس انگیزهها و عوامل پیش گفته چنین تاثیر سوئی را بهجا میگذارد و مردم گمان میکنند که نظام سیاسی مبتنی بر عنصر ولایی و اسلام نمیتواند تامینکننده سعادت دنیا و آخرت آنان باشد. بنابراین، هدف دشمنان دراین سطح تنها ناکارآمد نشان دادن نظام سیاسی ولایی است. |
دی 1397 10
|